امروز زادروز کسیاست که از او به عنوان نماد غیرت و شرافت آذربایجان یاد میکنند، کسی که ماندن و جنگیدن در زیر بیرق ابوالفضل العباس را به پرچم بیگانه که وعدۀ در امان ماندن و بهرهمند شدن از امتیازات را داشت، ترجیح داد و به سمبل و پیشرو جریانی که خواستار ساختن کشوری آزاد و آباد بود، تبدیل شد؛ اما در حال حاضر با غفلت خودمان، از تنها پیشرو مدنیت ایران در عصر خویش چیزی جز اسلحه، یک منزل و نامی که در ذهن خود آن را نماد شجاعت دلیرمردان آذربایجان میدانیم، میراثی برایمان نرسیدهاست.
در ۱۴۱مین سالروز تولد ستارخان قره داغی هستیم، مبارز تورک آذربایجانی که در روستای بیشک ورزقان چشم به جهانی پر از ظلم و استبداد گشود و هدف خود را مبارزه با آن بنا نهاد. ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمیخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عیاری مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و به کار خرید و فروش اسب پرداخت او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان، حفاظت از اموال خود را به او میسپردند. او هیچگاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستیاش، او را «یگانه قهرمان آزادی ایران» نمود. ستارخان در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی میکرد، قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ قمری به واسطه رشادتهای ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا شد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را برعهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان حدود یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد.
مقاومت و پایمردی مردم تبریز به فرماندهی ستارخان در آن روزهای خطرناک و پیروزی درخشان آنها بر دشمن بی رحم و سرتاپا مسلح نه تنها ملت ایران بلکه جهانیان را به شگفتی واداشت. در این زمان، نام ستارخان، سردار ملی که در آن موقع نماد قهرمانیهای تبریزیان و مبارزات ملت ایران شناخته می شد ستارخان چنان درایت و نبوغ نظامی از خود نشان داد که به یک چهره جهانی تبدیل شد و در صفحه اول جراید دنیا ، چاپ شده از سوی نشریات ” بوکاچف” و ” گاریبالدی” لقب گرفت. از سردار مقاومت آذربایجان نقل قول های زیادی موجود است، در جایی نوشته است: من هیچ وقت گریه نمی کنم، چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد، ایران زمین می خورد…اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روزاشک ریختم.
به نقل از ستارخان در جای دیگری آمده است: حدود ۹ ماه تحت فشار بودیم، بدون غذا و بدون لباس.از قرار گاه بیرون آمدم…چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغل… دیدم که بچه پایین آمد. چهار دست وپا به طرف بوته علف رفت و آن را را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن… با خود گفتم الآن مادر بچه به من فحش می دهد و می گوید، لعنت به ستارخان که مارا به این روز انداخته است. اما… مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت : عیبی ندارد فرزندم ˈخاک می خوریم اما خاک نمی دهیمˈ و آنجا بود که اشکم در آمد.
حال با توجه به این تفاسیر و خاطرات نکته مهم اینجاست که به جز آثار فیزیکی باقیمانده و نام وی در مشروطه چه چیزی از او در خاطر ما وجود دارد؟ چرا از تاثیرات او نه تنها در آذربایجان و ایران سخنی به میان نمیآید؟ چرا از میراث اخلاقی او که به نوعی میتوان از آن به عنوان شناسنامه معاصرمان یاد کرد غفلت شده است؟ به اشیا و میراث ظاهری او دلخوش کردهایم و کمتر و شاید هیچگاه پیگیر تحقیق و استفاده از میراث معنوی و اخلاقی سردار ملی نبودهایم؟ زین پس باید تمام تلاش خود را بکار بگیریم تا وارثان خوبی برای این میراث بزرگ آذربایجان بوده و در پی تحقق آرمانهای والای او باشیم.